سکاندار زندگی
بر گرفته از کتاب "
تو ، تویی ؟! " مترجم و گرد آورنده : امیر رضا آرمیون
شبی یک کشتی بخار ، در حالی که دریا را می
پیمود ، گرفتار توفان شد . کشتی چچنان تکان می خورد که همه مسافران بیدار شده
بودند . آنان وحشت زده از توفان ، تعادل خود را از دست و فریاد می کشیدند و عده ای
هم دعا می کردند . دخر هشت ساله ناخدا هم آنجا بود . سر و صدای بقیه ، او را هم از
خواب بیدار کرد . از مادرش پرسید : « مادر چه شده ؟ ! » مادر گفت که توفانی عظیم و
غیر منتظره پیش آمده است . کودک ترسید و پرسید : « آیا پدر پشت سکان است ؟ » مادرش
پاسخ داد : « بله ، او پشت سکان است . » دخترک با شنیدن این پاسخ ، دوباره به رختخوابش
بازگشت و در عرض چند دقیقه به خواب رفت . باد همچنان هنر نمایی می کرد و امواج
خروشان پیش می آمدند . کشتی هنوز تکان می خورد ، اما دخترک دیگر نمی ترسید ،چرا که
به سکاندار ایمان داشت .
خداوندا
، تو تنها سکاندار زندگی ما هستی ...
&&&&&
نوع مطلب :
گلچین (درس)،
برچسب ها :
لینک های مرتبط :